نگاهت کافی هست ای جان من !
هرگز نمی خواهم
طلب گارت شوم روزی
تو میدانی که ما را کار با نسل خدایان نیست
و نی ربطیست ،
میان خاک و زر هرگز
تو میگویی
که هردم کفر میگویم
اما
کفر کافی نیست
فقط تکواژه ها را در خیالات تو می بافم
خدا میداند این راز و نیاز ما
و میخندد
که بیش از او به یادت بودم و میباشم و هستم
همین کافیست جان من !