لحظه یی با خدا

موسی شدیم و منتظریم تا خدا شوی !

لحظه یی با خدا

موسی شدیم و منتظریم تا خدا شوی !

خنده ها سر دارند ، سر ها میرقصد

چی زمان آمده است

هر کی حرفی که زناموس زند  

تنگ نظر است

کهنه فکر و بی تمدن این جا

هر کجا میروم و مجلس شان هم گرم است

یکی شاعر ، یکی استاد و یکی با هنر تازه و نو  

من و تو هردو از آن بی خبریم ...

عجب است        

گر ننوشی وننازی و نه رقصی و نه سازی

پس دیگر معلوم است ،

تو همان تنگ نظری

کهنه فکرو بی تمدن

خنده  ها سر دارند ، سر ها میرقصد

چی تماشای به بار آوردست

یکی از قصه لیلا میگفت

یکی از  خنده وغوغا میگفت

یکی از مستی و پستی

یکی از بی عفتی

چی هنر زیبایی و چی زیبا هنری

این همان شاعر معشوق خداست

که از آن بد عفتان می نالید

و همیش در نفس اشعارش

که خدا شاهد وخود مشهود ست

با همان چهره معصوم بمن دیشب گفت  

گر ننوشی

تو همان تنگ نظری

کهنه فکرو بی تمدن این جا

من که نی پیرو کیشم و نه پروایی کسی

فقط از شرم هنر میترسم

و همین ترس خرابم کردست ...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام..............می دانم که در تلاشی برای ارائۀ تصویرها و تصورهای شاعرانه................درود.............دغدغه هایی خوب اما با بیان شاعرانه..............

س ب پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ http://ahootarinha.pesianblog.ir

سلام..............می دانم که در تلاشی برای ارائۀ تصویرها و تصورهای شاعرانه................درود.............دغدغه هایی خوب اما با بیان شاعرانه..............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد