لحظه یی با خدا

موسی شدیم و منتظریم تا خدا شوی !

لحظه یی با خدا

موسی شدیم و منتظریم تا خدا شوی !

خنده ها سر دارند ، سر ها میرقصد

چی زمان آمده است

هر کی حرفی که زناموس زند  

تنگ نظر است

کهنه فکر و بی تمدن این جا

هر کجا میروم و مجلس شان هم گرم است

یکی شاعر ، یکی استاد و یکی با هنر تازه و نو  

من و تو هردو از آن بی خبریم ...

عجب است        

گر ننوشی وننازی و نه رقصی و نه سازی

پس دیگر معلوم است ،

تو همان تنگ نظری

کهنه فکرو بی تمدن

خنده  ها سر دارند ، سر ها میرقصد

چی تماشای به بار آوردست

یکی از قصه لیلا میگفت

یکی از  خنده وغوغا میگفت

یکی از مستی و پستی

یکی از بی عفتی

چی هنر زیبایی و چی زیبا هنری

این همان شاعر معشوق خداست

که از آن بد عفتان می نالید

و همیش در نفس اشعارش

که خدا شاهد وخود مشهود ست

با همان چهره معصوم بمن دیشب گفت  

گر ننوشی

تو همان تنگ نظری

کهنه فکرو بی تمدن این جا

من که نی پیرو کیشم و نه پروایی کسی

فقط از شرم هنر میترسم

و همین ترس خرابم کردست ...

عجب دنیایی بی ننگیست !!!

عجب دنیایی بی ننگیست

این جا

ننگ میبارد

کسی در قصه قومست

کسی در غصه ننگست

کسی کم رنگ و چند رنگست

من و تو غصه ها داریم و غم در توشه برداریم

بخواب آرام تر امروز

که نی تو نی من ونی ما و نی مایان

به دل مهرو

به سر منطق

به جان وجدان

به حرف عفت

به قول خویش

می مانیم

همه حرف از دل پر درد میگوییم

 اما خویش میدانیم

که چیغ و پیغ و کل کل از برای قدرت است

هر روز

شبی در مسجدی و

روز در دری میخانه میخوابیم

عجب هست خالق تو ...

با همان سادگیت ،

با همان اخم قدیم

با نگاهی که مرا عاشق خود ساخته یی

چقدر درد دارد

که تو با یک نظرت  

دل و دیدار و در و دنیایم

دوزخی ساخته یی

عجب است خالق تو !

وقتی با دیدن تصویر تو در لپ تابم ،

 تاب و بیتاب شوم ،

چشم در خواب شوم ،

سردی هر نظرت ،

گرمی تابستان

بی برقی کوچه ما

عجب است خالق من !

عجب هست خالق تو !